دنیای طنز و سرگرمی

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دنیای طنز و سرگرمی خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

داستان زیبا و جالب اصالت مقدم برتربیت

از گوسفندی پرسیدند:

اگر تو گرگ بودی چه كار می كردی؟

گوسفند گفت:من گرگ ها را به علف خوردن عادت می دادم

تا دیگر به گوسفند ها حمله نكنند

از گرگی هم پرسیدند :

:اگر گوسفند بودی چه كار می كردی؟

گرگ گفت: من به گوسفندها آموزش میدادم كه

چه طور با پای عقبشان به سر گرگ ها بزنند و آانها را بكشند

ذات هیچ حیوانی را نمی توان تغییر داد ...!

* اصالت همیشه مقدم بر تربیت است *

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 306 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 12:59 ] [ admin ]

[ ]

داستان کوتاه حاضر جوابی زن

شبی تاجر بزرگی با همسرش تصمیم گرفتند
برای شام به رستورانی ارزان بروند

وقتی آنها به رستوران رسیدند صاحب رستوران از محافظان پرسید:

می توانم خصوصی با همسر تاجر صحبت كنم !

و زن تاجر خصوصی با آن مرد صحبت كرد بعد از آن تاجر از همسرش پرسید:

كه این مرد با شما چکار داشت ؟

زن گفت :كه صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش عاشق من بوده است

تاجر گفت اگر تو با او ازدواج می كردی اكنون صاحب این رستوران بودی

همسر تاجر گفت: نه اشتباه میکنی !

اگر با او ازدواج می كردم او الان تاجر بزرگی بود...!

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 257 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 12:57 ] [ admin ]

[ ]

داستان عشق جالب یک زن و شوهر!

داستان

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 170 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ 23 مهر 1393 ] 12:0 ] [ admin ]

[ ]

داستان جوان گناهكار


«ملا فتح ‏اللَّه كاشانى» در تفسير منهج الصادقين، و «آيت اللَّه كلباسى» در
كتاب انيس الليل نقل كرده ‏اند:

در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت.

مردم به خاطر آلودگى او جنازه‏اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و

محلّ پر از زباله‏اى انداختند و رفتند.

شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار
و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از

گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟

جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:

يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ.

اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.

مالك،كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و

كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟» .

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 161 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ 21 شهريور 1393 ] 20:25 ] [ admin ]

[ ]

ماجرای خانم مربی و چکمه ها !

داستان,داستانهای خواندنی,سرگرمی

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 189 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ 21 شهريور 1393 ] 18:2 ] [ admin ]

[ ]

داستان خنده دار اولین روز کار!

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”

صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟”

کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صدای آن طرف گفت: “من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق”

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: ” و تو میدانی با کی حرف میزنی بی چاره.”

مدیر اجرایی گفت: ” نه ” کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!

منبع:namakstan.ir

موضوعات: داستان,داستان طنز,

[ بازدید : 140 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 21 شهريور 1393 ] 16:57 ] [ admin ]

[ ]

داستان زیبا

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 194 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 17 شهريور 1393 ] 13:33 ] [ admin ]

[ ]

داستان پند اموز کوزه ترک خورده

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 194 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ 15 شهريور 1393 ] 16:54 ] [ admin ]

[ ]

داستانی از مردانگی و سخاوت کوروش

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 158 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ شنبه 8 شهريور 1393 ] 17:04 ] [ admin ]

[ ]

داستان کوتاه و آموزنده زندگی درخت

داستان زندگی درخت





داستان
: مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که
در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود ،پسر اول در زمستان، دومی در بهار،
سومی در تابستان و چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را
فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول:درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده .

پسر دوم:درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن .

پسر سوم:درختی پر از شکوفه های زیبا،باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیدم .

پسر چهارم:درخت بالغی بود پربار از میوه ها ، پر از زندگی و زایش .

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید،
اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید
درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند
و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود،
وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین

در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند . . .

موضوعات: داستان,داستان های خواندنی,

[ بازدید : 172 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 4 شهريور 1393 ] 19:28 ] [ admin ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]